توانستن + انجام دادن= موفقیت:
خیلی علاقه به خواندن ونوشتن شعرداشتم :
در زمان که مدرسه میرفتم زیاد نوشته میکردم میخواندم ؛
در زمان من کتاب ها محدود بود نمیتوانستم پیدا کرده ، چون طالبان حمله کرده بود تمام کتاب ها و کتابخانه ها را به اتش کشیده بودند.
دختران لایق مدرسه ما مجله و روزنامه میساختن بعد آن را در کتابخانه مدرسه تحفه میدادند. کار خلاقانه میکردند. من از آنها استفادهمیکردم حتی اجازه به خانه بردن را نداشتم ! برای من تهیه نمودن کتاب از بیرون امکان نداشت.
بعد از چند سال که مدرسهم تمام نشده بود کلاس ۱۰ بودم که ازدواج کردم من را جامعه و رسم و عنعنات مجبور ساختن که من بایدازدواج کنم .
چون به درس و نوشتن شوق زیاد داشتم میخواستم یک زن موفق شوم : که متکی به هیچ شخصی نباشم .
اما........:
ازدواج من باعث شد که من سالهای زیاد از ادامه تحصیل و خواندن ، نوشتن دور بمانم.
این حالت برای من نامیدی و دلسردی از زندگی شده بود!
من صاحب سه فرزند شدم که بیشتر دغدغه های زندگی دامنگیر من شدند. سال ها خود را فراموش کرده بودم
شب و روز برای من یکی بود.
مسافری، دوری از خانواده سن کم که ازدواج کردم !
چیزی از فامیلداری و شوهر داری ، فرزند داری نمیدانستم.
بعد که من به سن بالای رسیدیم شدم ۳۴ سال
چون شوق که از سال ها به خواندن ونوشتن که داشتم در وجود مرده بود .
دوباره در رگهای من جوانه زد سیز شد، با وجود که حالات و شرایط زندگی با من سازگار نیست . اما نخواستم که این محدودیت دوبارهسر راه من قرار گیرد.
اولین که کتاب را که خواندم «ملت عشق » بود که این کتاب زیبا دلچسپ من مجذوب خود ساخت
از روی متنش چندین سطری برای خودم نوشتم و این نوشته های خود را یعنی «جملات کوتاه » را در استوری فیسبوک و واتسپ نشرمیکردم ،
دوست هایم برایم بازخورد خوب میدانند و من هم بیشتر برای نوشتن که ایا خوب است یا بد مینویشتم علاقه بیشتری پیدا کردم .
بعد در گوگل جستجو کردم که مدرسه نویسندگی
(شاهین کلانتری) را دریافتم که برایم یک حس قشنگ ویک انگیزه زیبای بود؛ یعنی باور نکردنی من با ایشان تماس گرفتم چند روز بعدزمان مصاحبه تعین شد با من تماس گرفتند من را پذیرفتند.
اولین کلاس را با ترس و دلهره شروع کردیم و با دوستانم اشنا شدم انها خیلی عزیز و مهربان بودند.با ایشان بیشتر آموختم و در پهلوینویسندگی انسانیت و همدلی و محبت را نیز آموختم .
به یک بارهگی دل سرد شدم از نوشتن و خواندن حس خوبی نداشتم ! بخاطریکه لهجه نوشتن من با بقیه فرق داشت بیشتر دوستان نظر منفی میداند : خوبالبته به اصلاح من بود. اما من نامید شدم !
بعد به تشویق دوستها دوباره شروع کردم.
حسامروز من هم در حالت صفرم اما دل سرد نشدم بیشتر مینویسم و بیشتر مطالعه میکنم
هر دوستم و هر متن و هر نوشته و سخن را مینویسند و نشر میکنند برای من یک انگیزه است . که بیشتر مینویسم .
اگر بخواهی به یک مسیر مشخص آرزوهایت حرکت کنی
هیچ چیزی مانع سر راهت قرار نمیگرد :
میتوانی به اندازه دل خواه حتی بیشتر قدم بگذاری و برسی به مقصود.
من هم به راه ام ادامه میدهم به هر جای که ختم شد .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر