دنبال کننده ها

پدر و مادری که حاصل زحمات شان بی ثمر بود : و بیشتر پسران خود را دوست داشت ، و دختران را مال مردم میدانستند.

حکایت از یک پدر و مادر

در یک روستایی دور از شهر یک خانواده فقیری بودند 

پدر و مادر به هر نوع تلاش میکردند تا فرزندان شان راحت و آسوده‌تر بزرگ شوند و صاحب علم و تحصیل شوند ، برای پسران بیشترتوجه داشتند که روزی که رنجور و پا افتاده شدند  پسران شان از آنها نگهداری میکند

اما چندان توجه برای دختران نداشتند دختران شان بزرگ شدن و ازدواج کردند .

و پسران شان نیز ازدواج کردند همه برای خود خانه و روزگار ساختن و رفتند .

پدر و مادر هم پیر و ضعیف شدند گاه گاهی فرزندان شان از شهر به دیدن پدر و مادر می‌امدند 

روز پدر مریض شد اما از پسرانش خبری نبود 

دختر بزرگ شان به پرسان پدر امد و او را پرستاری و مراقبت کرد تا زمانی که مریضی پدر شدت پیدا کرد و او در یک شب زمستان سردبیدون پسرانش فوت کرد :

 با درد و رنج سختی های که پسران اش او را تنها گذاشته بودندو به تنهایی در حسرت دیدار پسران خود چشم از دنیای بست . 


مادر نیز شان تنها و رنجیده خاطر بود از دست پسران خود 

باز هم دختران اش به نوبت هر کدام مادر را برای مدتی نگهداری میکردند ،اما از پسرانش خبر نبود همه به عیش و‌نوش زندگی خودمصروف بوندند ،

و کوششی برای فرزندان خود داشتند . توجه به حال دل و تنهای پدر و مادر خود نداشتند


بعد از مدتی زیاد که مادر نیز رنج بسیار کشیده بود 

او هم در خانه یکی از دختران خود فوت نمود .

تلاش و زحمت که حاصل شان ثمر نداشت:

پدر و مادر برای خود این همه رنج را متحمل شدند 

و پسران را بیشتر از دختران خود دوست داشتند و توجه خاص برای شان داشت که روز عصای دست شان میشود . 

دختران میروند خانه بخت کاری برای شان نمیتوانند 

اما بی خبر از ان که دختران بیشتر عاشق پدر و مادر اند و بیشتر وقت برای شان میدهند در هر شرایط سختی روگار خود . 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر